*پیش از طواف
من با چرخیدن خیلی آشنایم.همه عمرم را چرخیده ام . دور آدم ها! اشیاء! دور هر کس و ناکسی ! دور خودم! ولی با این یکی اصلا آشنا نیستم . دور تو هیچ وقت نگشتم.
این طور ناگهانی و بی مقدمه :چه طورهمقدم فرشتگان عرشت، دورت بگردم؟
چه طور در همین لحظه مهلت ، این روح دور دور را بیاورم نزدیک و بگذارمش در مدار ؟
حالا گیرم که نزدیک شدم، نزدیک دستهای مهربان تو ، با این قابلیت لعنتی چه کنم ؟
این کاسه کوچک و حقیر قابلیت من ، اندازه چند قطره باران بیشتر جا ندارد .چه فرقی می کند زیر آبشار ایستاده باشم یا در مسیر جویباری باریک؟ با این ظرف تنگ و حقیر، هرجا بروم آسمان همین رنگ است.سهم من از بارش های عظیم، از آبشارهای بزرگ، فقط حسرت خواهد بود . این چه توقعی است که از من داری ؟
توقع داری با چند مسئله رساله ای ، با دو تا سخنرانی روحانی کاروان ، بیایم حج ابراهیمی به جای آورم؟ با چشم بسته! با این کوری چندین ساله ! چه طور قرار است نه پا پیش بگذارم و نه پس ؟
چطور در مداری منظم دور تو بچرخم؟
کجایند دستهای تو ؟ این قابلیت، این ظرفیت حقیر انگشتانه ای را از من بگیر.مرا به وسعت میهمان کن.
کجاست کسی که کوری را در این مدار بچرخاند؟کجاست پسر رکن و مقام ؟